FA/Prabhupada 0631 - حقیقت این است: من جاودانم، این بدن جاودان نیست

Revision as of 22:24, 10 October 2018 by Vanibot (talk | contribs) (Vanibot #0023: VideoLocalizer - changed YouTube player to show hard-coded subtitles version)
(diff) ← Older revision | Latest revision (diff) | Newer revision → (diff)


Lecture on BG 2.28 -- London, August 30, 1973

يك نكته در ارتباط اينه كه در شب وقتى دارم خواب مى بينم، اين بدن رو فراموش مى كنم اين بدن، در خواب، مى بينم كه به جاهاى مختلفى رفتم، با آدمهاى مختلفى حرف مى زنم، و موقعيتم متفاوته ولى در اون زمان بياد نميارم كه واقعاً بدنم خوابيده روى تخت توى آپارتمانم جايى كه ازش اومدم ولى اين بدن رو بياد نمياريم. اين تجربه ى همه ست مشابهاً، وقتى دوباره برميگرديد، موقعيت بيدارى در صبح، بعد از بلند شدن از تخت، همه ى بدنهايى رو كه در رويا خلق كردم فراموش ميكنم پس كدوم يكى درسته؟ اين بدن درسته يا اون بدنها؟ چون در شب من اين بدن رو فراموش كردم، و در روز بدنهاى رويايى ديگه رو پس هر دوى اونها نادرستند. اين فقط توهم و خطاى حسّيه ولى من درستم چون در شب مى بينم، در روز مى بينم پس من جاودانم، بدن ابدى نيست. اين حقيقته همونطور كه در آيه ى ١٨، فصل ٢ گيتا نوشته شده " شاريريناها"، مالك بدن، جاودانه، ولى بدن نه به طرق مختلفى، كريشنا در باره ى موقعيت مادى اين بدن توضيح ميدهد ولى اونهايى كه خيلى باشعور نيستند، با دانش كم شون، درك اين موضوع خيلى براشون سخته در غير اينصورت، همه چيز خيلى روشنه. اين نكته خيلى واضحه كه در شب من اين بدن رو فراموش ميكنم، و در روز بدنِ در شب رو به فراموشى ميسپارم. اين حقيقته مشابهاً، ممكنه من بدن زندگى قبلم رو فراموش كنم، دوره ى قبل زندگى، يا ممكنه در باره ى بدن آينده م ندونم ولى وجود خواهم داشت، و بدن عوض ميشه اما من بايد بدن ديگه اى رو كه موقتيه قبول كنم ولى من چون زنده م، به اين معناست كه بدن گرفته م. اون بدن روحانيه پس بدن روحانى وجود داره، و پيشرفت روحانى يعنى اول از همه دونستن هويت روحانى خودم درست مثل ساناتانا گوسوامى كه بعد از كناره گيرى از وزارت، پيش شرى چيتانياماهاپرابهو رفت خوب قبل از هر چيز گفت كه: " در واقع، من نميدانم چه هستم، و چرا در معرض زندگى رنج آورمقيد قرار گرفته م" بنابراين، بدن، موقعيت دردآور زندگيه در رويا هم همينطور. وقتى من بدن ديگه ميگيرم، گاهى حس ميكنيم كه در نوك يك بامبوى بلند يا كوه بلند همين الان، دارم ميفتم پايين. مى ترسم، گاهى فرياد ميكشم،" دارم ميفتم پايين" پس اين بدن، اين بدن مادى، بدنى كه متعلق به منه... در واقع من متعلق به هيچكدوم از اين بدنها نيستم يك بدن جداگانه ى روحانى دارم پس اين زندگى انسانى يعنى براى درك كردن اينكه" من اين بدن مادى نيستم، من بدنى روحانى دارم" اونوقت سؤال بعدى اينه كه،" پس وظيفه ى من چيه؟" در اين بدن حاضر تحت بعضى موقعيتهاى مادى، فكر ميكنم، " اين بدن منه"، و بدن تحت موقعيت خاصى از اين كشور يا اين خانواده توليد شده؛ بنابراين،" اين خانواده ى منه، اين كشور منه، اين ملت منه" همه چيز در مفهوم بدنى زندگى و اگر من اين بدن نيستم، پس در ارتباط با اين بدن، چه خانواده م يا كشورم يا جامعه م، يا ارتباطاتم، همه شون غلطه چون بدن اشتباهه